ظرفیت صلح‌سازی شمال ایران در آینه‌ی گذشته و حال و آینده

موسی اکرمی

بر پایه‌ی سخنی کوتاه در نشست عصر روز دهم مهرماه ۱۴۰۴، در نکوداشت نخستین سالگرد تأسیس گروه صلح‌اندیشان خطه‌ی تبرستان، در دانشگاه شمال (شهر آمل)

با نثار سپاس به پیشگاه همه‌ی دوستان فعال در «گروه صلح‌اندیشان تبرستان» و «دانشگاه شمال»، به ویژه همکاران عزیز در انجمن علمی مطالعات صلح ایران، آقایان دکتر خسرو قبادی و دکتر محمد منصورنژاد، افتخار یافتم که در جمع بزرگوارانی باشم که با دغدغه‌مندی نسبت به صلح، به‌ویژه در این روزهای دشوار برای ایران عزیز و منطقه و حتا جهان، برای گسترش و ترویج همه‌جانبه‌ی صلح‌ می‌کوشند و در نشستی برای نکوداشت یکمین سال بنیادگذاری این گروه حضور داشتند تا، با ستودن کوشش بنیادگذاران و فعالان این گروه بزرگ صلح‌اندیشی منطقه‌ای یا محلی، بیش از پیش به ظرفیت‌های سه استان شمالی ایران - گلستان، مازندران و گیلان - بنگرند.

همه می‌دانیم که این خطّه تجلی درخشانی از پیوند انسان و طبیعت‌ و همزیستی انسان‌ها با تنوعات قومی و زبانی و فرهنگی است، و از ظرفیت‌های طبیعی و اقتصادی و اجتماعی و سیاسی در جلوه‌های تمدنی و فرهنگی بسیار برخوردار است. جنگل‌های این خطه دیوار نمی‌سازند، بلکه افق‌ها را به هم پیوند می‌زنند؛ دریایشان مرزکشی نمی‌کند، بلکه افق دادوستد را بر متن نعمتی حیات‌آفرین چون آب می‌گشاید؛ و فرهنگ مردمانشان نه بر طرد، بلکه بر تنوع و همزیستی در رویارویی با خود و بر مهمان‌نوازی در رویارویی با کسانی استوار است که بیشتر برای تفریح به این خطه سفر می‌کنند.

از من خواسته شد عرایضی کوتاه در پیوند با برنامه‌ی نشست داشته باشم.

من نخست به این نکته پرداختم که سخن گفتن از صلح، تنها سخن گفتن از نبودِ جنگ نیست، بلکه یادآوری و بازسازی امکان پدیدآوری فضائی برای زیستن است که در آن کرامت انسانی، عدالت اجتماعی، و آزادی‌های بنیادین پاس داشته شوند، تا انسان‌ها در همزیستی مسالمت‌آمیز به سر برند و هیچ بهانه یا علتی برای بروز خشونت، از کوچکترین تعرض و بی‌احترامی نسبت به هم تا درگیری فیزیکی و جنگ، وجود نداشته باشد. سخن گفتن از ظرفیت‌های صلح در یک خطّه، نه در فضائی انتزاعی، بلکه در پیوند با ریشه‌های زنده در خاک، فرهنگ، و حافظه‌ی تاریخی یک سرزمین روی می‌دهد.

سپس به چهار محور مهم در ظرفیت صلح‌سازی این خطه اشاره کردم.

یکم. ظرفیت‌میان‌فرهنگی در تنوع قومی و فرهنگی چونان سرمایه‌ی صلح در شمال ایران

هر سرزمین، اگر نیک دیده شود، نه تنها جغرافیا و مرز، بلکه «امکان» است؛ امکانی برای زیستن، برای آشتی، و برای پروراندن امید. سه استان شمالی ایران نمونه‌های زنده‌ای از این امکان‌اند؛ در کنار دریای مازندران، در همسایگی جنگل و کوه، و در پیوند با فرهنگ‌های متنوع، و زبان‌ها و باورهای گوناگون، زیست‌جهان‌هائی را آفریده‌اند که فراتر از سیاست روزمره، حامل پیامی جهانی‌اند: پیام صلح. استان گلستان با ترکمن‌ها، فارس‌ها، کردها، بلوچ‌ها، سیستانی‌ها، و دیگر مردمانش، مازندران با سنت‌های دیرپای دهقانی و پیوندهای روستایی‌ و شهرهای فرهنگی‌اش، و گیلان با فرهنگی سرشار از همزیستی، برابری‌خواهی و آزادمنشی نشان می‌دهند که همزیستی نه یک شعار بلکه یک تجربه‌ی زیسته است. این سرزمین‌ها جهان‌های چندصدایی زیبائی در دل خود دارند؛ و در جهانی که خشونت اغلب از انحصار و تک‌صدایی برمی‌خیزد، این چندصدایی می‌تواند الگوئی برای صلح باشد. این سه استان، که فزون بر ترکیب جمعیتی بومی با برخورداری از طبیعت ویژه به جذاب‌ترین مناطق سفر تفریحی تبدیل شده‌اند، نشان می‌دهند که تنوع نه تهدید، بلکه سرمایه است. این سرمایه می‌تواند الگوئی برای جهانی باشد که گرفتار ترس از دیگری است.

دوم. ظرفیت زیست‌بومی شمال ایران در پیوند انسان و طبیعت: صلح با زمین چونان بنیاد صلح میان انسان‌ها

جنگل‌های هیرکانی، دریای مازندران، و دشت‌های گلستان تنها میراث طبیعی نیستند؛ آن‌ها زبان صلح و آموزگاران اخلاق صلح‌اند. درختی که می‌بالد، سایه‌اش را تقسیم می‌کند. دریائی که موج می‌زند، هیچ قایقی را از خود نمی‌راند. فلسفه‌ی صلح در شمال ایران، فلسفه‌ی هم‌زیستی با زمین است؛ و اگر انسان صلح با زمین را بیاموزد، صلح با هم‌نوع را نیز خواهد آموخت. با این ظرفیت بالای زیست‌بومی باید گفت هر درختی که حفظ می‌شود، هر تالابی که زنده می‌ماند، هر گونه‌ی زیستی جانوری یا گیاهی‌ای که از انقراض نجات می‌یابد، پیامی علیه خشونت و برای آشتی با طبیعت و با خود است. این طبیعت هم از بومیان و هم از مسافرانی که مهمان این خطه تلقی می‌شوند رویارویی آشتی‌جویانه می‌طلبد. دو جلوه‌ی مهم آشتی‌جویی در برابر این طبیعت که در خدمت محافظت از آن خواهند بود عدم تخریب آن به اشکال گوناگون و خودداری از هر گونه آلوده‌سازی محیط زیست است. شوربختانه بارها شاهد کوشش‌های سودجویانی برای تجاوز به جنگل و دریا و دشت با حمایت شماری از افراد و نهادهای حکومتی بوده‌ایم. فزون بر آن همگان در این خطه از حجم فزایند‌ه‌ی زباله و پیامدهای آن بسیار خطرناک آن آگاه‌اند که نهادها و ادارات ذیربط هنوز اقدام مهم تأثیرگذاری در این زمینه انجام نداده‌اند.

سوم. میراث استبدادستیزی و عدالت‌خواهی در شمال ایران

گیلان و مازندران و گلستان با تاریخ طولانی و سرشار از خیزش‌های مردمی، جنبش‌های استبدادستیزانه، آزادی‌خواهانه و عدالت‌طلبانه، بر بستری شکل گرفته‌اند که همواره محل تلاقی و گفت‌وگو میان فرهنگ‌ها و اقوام گوناگون بوده است. این سرزمین‌ها با یاد میراث جنبش‌های عدالت‌جوی جنگل در گیلان، با مقاومت‌های روستاییان مازندران در برابر بی‌عدالتی، و با تجربه‌ی تاریخی گلستان در مرز هم‌زیستی فرهنگ‌های متنوع، همگی گواهی می‌دهند که صلح پایدار تنها در سایه‌ی آزادی و عدالت امکان‌پذیر است.

زندگی شهری و روستایی دیرین در این مناطق، با آیین‌های مشترک، جشن‌ها، بازارها و پیوندهای اجتماعی عمیق، نشان می‌دهد که صلح نه معنای تسلیم و خاموشی، بلکه معنای ایستادگی برای حفظ آزادی و عدالت و در عین حال گشودن درهای همکاری، همزیستی و گفت‌وگو با دیگری است؛ صلحی که در آن مقاومت و مدارا به‌جای این که در تناقض با هم باشند، در کنار هم به تداوم زندگی جمعی یاری می‌رسانند.

چهارم. ظرفیت فراملی و منطقه‌ای شمال ایران

سه استان گیلان، مازندران و گلستان تنها بخش‌هائی از ایران سیاسی با مرزهای مشخص جغرافیایی نیستند، بلکه دروازه‌هائی گشوده به جهان‌اند - دروازه‌هائی که از راه کوه و جنگل و دریا، از دل تاریخ و فرهنگ، به فراسوی مرزهای سیاسی امروز ایران راه می‌برند. این استان‌ها به‌راستی پیوندگاه ایران با تمدن‌های آسیای میانه، قفقاز، و جهان روسی و دریای سیاه، یعنی همان جغرافیایی هستند که سده‌ها پیش بخشی از پیکر واحد ایران فرهنگی و تاریخی را می‌ساخت. از مسیر همین سرزمین‌ها، زبان‌ها، اندیشه‌ها، آیین‌ها و کالاها از شرق به غرب و از شمال به جنوب رفت‌و‌آمد می‌کردند و نوعی گفت‌وگوی طبیعی میان ملت‌ها شکل می‌گرفت؛ گفت‌وگوئی که هنوز در روح مردم این دیار زنده است.

اگر امروز به صلح می‌اندیشیم، باید این مناطق را چونان کانون‌های گفت‌وگوی فراملی بنگریم، زیرا در ذات تاریخی خود حامل تجربه‌ی زیستن در مرزهای باز و تعامل میان فرهنگ‌ها هستند. شمال ایران نه مرزِ گسست، بلکه حاشیه‌ای زنده از پیوند و مبادله است، جائی که می‌تواند نقش حلقه‌ی پیوند فرهنگی، اقتصادی و سیاسی میان شرق و غرب را بازی کند.

این سه استان از دید جغرافیایی و زیست‌محیطی، در قلب یکی از مهم‌ترین راه‌های همگرایی منطقه‌ای قرار دارند - راهی که می‌تواند به‌جای مسیرهای رقابت و منازعه، به مسیرهای دوستی، همکاری و توسعه‌ی پایدار بدل شود. وجود اقوام متنوع، پیشینه‌ی مشترک در موسیقی و اسطوره و هنر، و نزدیکی فرهنگی با ملت‌های پیرامونی چون تاجیک‌ها، قزاق‌ها، آذری‌ها، گرجی‌ها و ارمنی‌ها، زمینه‌ای کم‌نظیر برای شکل‌گیری دیپلماسی فرهنگی و صلح‌ساز فراهم می‌آورد.

اگر به آینده‌ی صلح در منطقه می‌اندیشیم، باید به ظرفیت‌های خطه‌ی شمال برای میزبانی نهادها و ابتکارات انسانیِ صلح توجه کنیم: دانشگاه‌ها و اندیشکده‌هایی برای گفت‌وگوی ادیان و فرهنگ‌ها، کنگره‌های بین‌المللی درباره‌ی محیط‌زیست و عدالت اقلیمی، نشست‌های هنری و ادبی برای بازاندیشی درباره‌ی مفهوم صلح در جهان معاصر، و شبکه‌هائی از شهرهای خواهرخوانده در اطراف دریای مازندران. در چنین چشم‌اندازی، گیلان، مازندران و گلستان نه تنها استان‌هائی ایرانی، بلکه حلقه‌هایی زنده در زنجیره‌ی تمدن انسانی‌اند که می‌توانند شرق و غرب را، شمال و جنوب را، و انسان و طبیعت را به هم پیوند دهند.

صلح در این خطه نه آرزو، بلکه امکانی بس تحقق‌پذیر است، امکانی ریشه‌دار در خاک، در فرهنگ و در حافظه‌ی تاریخیِ مردمانی که از راه تجربه‌ی همزیستی دریافته‌اند صلح، همانند دریا و باران شمال، مرز نمی‌شناسد و همه را در آغوش می‌گیرد.

پیوند میان آزادی و عدالت و صلح

من در جایگاه یک استاد فلسفه‌ که بخشی از کار فرهنگی و علمی آموزشی و پژوهشی و نوشتاری خود را به فلسفه‌ی سیاسی اختصاص داده‌ام بر این باورم که

۱) صلح راستین در پیوند با آزادی و عدالت راستین تحقق‌پذیر است. ازاین‌رو همه‌ی کنشگران و اندیشه‌ورزان صلح‌سازی باید خواستار صورتبندی اقتصادی-اجتماعی و ساختار سیاسی‌ای باشند که قادر به تحقق‌بخشی این سه با هم باشد؛ ازاین‌رو تحقق راستین صلح در سطوح گوناگون در پیوند و تناسب مستقیم با حاکمیت سیاسی و روابط کلان و زیربنایی اقتصادی در کشور است. بدون برخورداری از نظام سیاسی دموکراتیک متعهد به برقراری و حفظ عدالت اجتماعی نمی‌توان انتظار تحقق صلح راستین، از تراز فردی و خانوادگی تا تراز ملی و بین‌‌المللی، را داشت.

۲) فزون بر وظیفه‌ی یک حاکمیت مردمی یا ملی در پدیدآوری شرایط تحقق این سه، می‌توان به ترویج اخلاق صلح در میان افراد و گروه‌های گوناگون جمعیتی نیز توجه داشت و کوشید تا صلح در پایین نیز، از بطن زندگی روزمره‌ی مردم پدید آید.

شمال ایران، یا خطه‌ی تبرستان که آستارا تا استرآباد را در برمی‌گیرد، با کشاورزی و باغداری و ماهی‌گیری منحصربه‌فرد که همکاری‌ها میان مردمان، و موسیقی‌ها و آیین‌های مشترکی را پدید آورده‌اند، یادآور این است که صلح زمانی پایدار می‌شود که در جان و زندگی مردم ریشه داشته باشد، که این خود در تحلیل نهایی بر شرایطی استوار است که تحقق آزادی و عدالت را ممکن سازند.

این سه استان آزمایشگاهی طبیعی برای «سیاست صلح» هستند. صلح اینجا نیز، همچون هر جای دیگر، نه تنها غیبت جنگ، بلکه حضور فعال عدالت و همزیستی و حتی آزادی است. در بازارهای محلی، در آیین‌های نوروزخوانی، در جشن‌های برداشت برنج و چای، یا همکاری‌ها در ماهیگیری، تفاوت‌ها به جای جدایی مایه‌ی غنا می‌شوند. این همان است که جهان امروز بدان نیاز دارد: آموختن از محلی‌ترین تجربه‌ها برای پاسخ به جهانی‌ترین بحران‌ها.

صلح پایدار نمی‌تواند تنها بر پیمان‌های سیاسی تکیه کند؛ باید بر زمینه‌ی فرهنگ و طبیعت ساخته شود. از این رو، اگر ما از گلستان، مازندران و گیلان سخن می‌گوییم، به‌راستی از دانشگاهی طبیعی سخن می‌گوییم که در آن می‌توان درس «همزیستی»، «پایداری» و «مسئولیت مشترک» را آموخت.

واپسین سخن

صلح‌سازی در گلستان و مازندران و گیلان، الگونی برای کل ایران و حتی برای جهان است: الگوئی از همزیستی اقوام، احترام به طبیعت، و پیوند عدالت و آزادی. ما باید این الگو را پاس بداریم و گسترش دهیم؛ زیرا در جهانی که در مناطقی روزبه‌روز به سوی خشونت و واگرایی وانزوا می‌رود، شمال ایران می‌تواند فانوسی برای صلحی باشد که هم ریشه در تاریخ دارد و هم چشم به آینده.

اجازه دهید سخنم را با یک تصویر کمابیش شاعرانه به پایان برسانم که صلح در این سرزمین همچون باران‌های شمال است؛ بارانی که قطره‌قطره فرو می‌چکد، آرام در خاک می‌نشیند، ریشه‌ها را می‌نوازد، و سرانجام در پویاترین حرکت جنگل‌ها را می‌رویاند و زندگی را بازآفرینی می‌کند.